رفتن یا نرفتن؟

ساخت وبلاگ
این همه بیماری در ۳۷ سالگی شاید عجیب باشد... چند روز است از خانه خارج نشده ام. بدنم اصلا توان ندارد. فشارم هم طبق معمول پایین. ۹. ضعف دارم چند روز است.  دوبار دارو گرفته ام ولی مثل کرونای لعنتی دو سری پیش، بدنم تا درمان خیلی مقاومت می کند. دو هفته ای شده ولی خوب نشده ام اصلا. چرا؟ نمیدانم.  صبح در حین دوش گرفتن یک سرفه زدم مثل همه سرفه های این دو هفته. شدید   و کمرم هم گرفت!  و هنوز هم تیر می کشد.  هر کاری کردم خوب نشده. فکر کنم دیسکش است. چند وقتی بود صبح ها مشکل داشتم و بعضی وقتهای دیگر که کمی نرمش مخصوص دیسک کمر هم میکردم.  به قول برادر کوچکترم یک سری به دکتر سنتی بزن! فکر کنم یک مشکل اساسی داری. شاید حتی گلبول سفید هم برایت نمانده که اینقدر بیمار میشوی‌ و اینقدر دیر خوب! صدایم دو هفته است خروسی است! گلویم زخم و ریه هام افتضاح.   از طب سنتی و غیر سنتی خسته ام.  کل سال را  یک عالمه دکتر رفته ام.   از احتمال توده در مغز به خاطر سردردهای شدید بررسی کرده ام تا رسیدن به اینکه دیسک گردن را باید عمل کرد... از درد آن رها شده، نشده کرونا گرفتم.  و حالا کمر عود کرده.  واقعا اینهمه بیماری عجیب است.  تقریبا روز سالم خیلی کم دارم. چرا؟  نمیدانم واقعا.  دلم میخواست یک بیمارستان اختصاصی بستری میشدم زیرنظر تخصص های مختلف و یکی از پزشکان کشف میکرد ریشه ی همه اینها یک چیز است و ... تمام.  از تعدد بیماری خسته ام.  فردا شب یا پس فردا مهمان دارم. یکهویی است. درست است آخر سال است و قاعدتاً خانه باید برق بزند ولی من خانه تکانی نکردم. ترجیح دادم اولویت را بگذارم سلامتی ام و روحم. آخر سال خو رفتن یا نرفتن؟...
ما را در سایت رفتن یا نرفتن؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mahboobehabibf بازدید : 75 تاريخ : شنبه 20 اسفند 1401 ساعت: 17:50

هر سال بیشتر حس میکنم چقدر نور و هدایت را کم داریم... یعنی چقدر شما را  و هر سال زندگی و نفس کشیدن در این حجم از آمیخته بودن راست و دروغ، گمراهی و هدایت، حق و باطل سخت تر است... دلم گرفته.  دلم برای هدایت تنگ شده است.  آقای مهربان، کاش شما از لطف به حالمان نظر کنید. ما که غرق شده ایم و حتی خود را گم کرده ایم. چه رسد به شما را. و راستی را. و عشق را.   و آرامش را. و هدایت را. و حق را. پ.ن۱. تهران بارانی است. آسمان هم چه لحظات خوبی را انتخاب کرده برای باریدن. با باران گریه کردم.  پ.ن: سال ۱۴۰۰ دوبار نیمه شعبان داشتیم. ۹ فروردین و 27 اسفند که هر رو را ما شهرستان بودیم و فردا ۱۷ اسفند که اولین بار است در خانه خودمان این روز را خواهیم بود. یعنی در اولین خانه مان.  رفتن یا نرفتن؟...
ما را در سایت رفتن یا نرفتن؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mahboobehabibf بازدید : 70 تاريخ : شنبه 20 اسفند 1401 ساعت: 17:50

دوستی که مدتهاست می شناسم در کامنت پست در ۳۷ سالگی این همه بیماری عجیب است .... نوشته اند برای ایشان عجیب تر بوده که جواب پاتولوژی شان نشان از سرطان داشته... از خواندن کامنت کاملا شوکه شدم.  در تمام این سالها، پشت این پست های پر از انرژی.... راز بزرگی مخفی بوده.  دوست مجازی عزیزم، برایت خیلی نگران شدم.  لطفاً بیا و بنویس از کی درگیر هستی؟ چه کنسری هست؟ چه معالجاتی کردی و .. لطفاً از خودت بهم خبری بده. نگرانت شده ام.  . متوجه هستم به دلایل مختلف دوست نداشتی عمومی نه در وبلاگ خودت نه اینجا مطرح بشود. رعایت خواهم کرد.  از نزدیک تا حد زیادی آشنا هستم. یک پسرعمو و دو تا پسرعمه ام و همین طور دو پسرعمو و خاله همسرم هم درگیر هستند. هر کدام هم با دیگری نوعش متفاوت است.   این استقامت و روحیه قوی ات را ستایش میکنم. شوکه کننده است که در وبلاگت همان مادر بی نظیری هستی برای بچه ها که بودی و احتمالا آنها هم خبر ندارند.  از نزدیک، میدانم چقدر بیماری سختی است و طول درمان هم چقدر سخت میگذرد. ان شاالله به زودی لباس شفا و عافیت کامل به تن کنی. برای سلامتی ات به حق آقا امام زمان، دعا میکنم. جوابیه: عزیزم پس تازه متوجه شده ای. مورد تو شبیه خاله همسرم هست. اول جراحی کرد و بعد یکسال شیمی درمانی. خرداد ۱۴۰۱ شیمی درمانی اش تمام شد. هر بار که برای شیمی درمانی می‌رفت ضعف شدید داشت و حالت تهوع. نیاز داشت آن روز خاله دیگه همسرم کنارش باشد. برایش غذا درست کند و .. هر چند به شدت از غذا حالش به هم می‌خورد. خواهرش هم سعی می‌کرد چیزهایی که میتواند را در مقدار کم ولی مقوی برایش درست کند. سیستم ایمنی اش هم ضعیف بود و بایست مراعات کرونا و ... را میکرد. سخت گذشت رفتن یا نرفتن؟...
ما را در سایت رفتن یا نرفتن؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mahboobehabibf بازدید : 61 تاريخ : شنبه 20 اسفند 1401 ساعت: 17:50

خدا رو شکر دوره دردها به نظر میرسه تموم شده باشه. البته به نظر میرسه. از بس فکر کردم این داروی جدید  موثر هست و نبوده دیگه مطمین نیستم.  دردهای سر که تشخیص میدادن از گردنم هست. احتمالا عمل لازم نباشه. زندگی پس از تحمل یک دوره درد یک جور جدیدی میشه انگار ریست از نو.... این مدت خیلی برای خودم و روح و روانم وقت گذاشتم. خیلی خوندم. و این ریست رو مدیون اینها هم هستم.  خدایا برای این شروع دوباره شکرت.  کمکم کن.  پی نوشت: ترم قبلی خیلی سخت گذشت. رسما کاملا تنها مثل مادرهای مجرد. حسنا گلی حسابی مقاومت میکرد در برابر نوشتن مشق ها و انرژی زیادی می‌گرفت بعضی روزها چهار پنج ساعت کنارش بودم و سرمشق ها را می نوشتم. چندین دفترش بیشتر دست خط من است تا خودش! حالا بهتر شده. انتظار داشتم از دی ماه دیگر روی پای خودش باشد ولی تا آخر دی که اصلا و ابدا نمیشد به خودش رهایش کرد. حرص و جوش زیاد خوردم.  دردهای جسمی زیاد، مزمن و طولانی، از روح من روح یک کهنسال را ساخته بود. عاری از شادابی. بعضی وقتها میگویم شاید بهتر باشد در این سن عمل کنم و زودتر از رنج و درد دایمی راحت بشوم. به پزشک هایی که تجویزشان عمل است گوش کنم. بعد، ترس از عمل و ندانستن شرایط بعدش در حالی که در شهر غریب تنهایم و با یک بچه... مانع می شود.  رفتن یا نرفتن؟...
ما را در سایت رفتن یا نرفتن؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mahboobehabibf بازدید : 67 تاريخ : سه شنبه 9 اسفند 1401 ساعت: 19:13